search this blog

زندگی ابراهیم

سخن این بخش را با این موضوع شروع میکنم که این پیامبران از نسل اسحاق هستند ونکته قابل توجه این است که خداوند تنها افراد خاصی را از این نسل برگزید تا نقشه اورا دنبال کنند و اگر قراربود تمامی فرزندان این افراد پیامبر یا حضرت میشدند شاید بتوان گفت نود درصد مردم فعلی دنیا حضرت میبودند.

مردان خداوند مانند یوسف ، موسی ، داود ، سلیمان، یونس ، دانیال ( که آرامگاه او در ایران- شوش میباشد) ایوب، یحیی ، و البته عیسی مسیح را میتوان نام برد. و این تازه تنها افرادی هستند که بیشتر مردم با نام آنها آشنایی دارند واطلاعات بسیار بسیار اندکی که قرآن در مورد آنها ذکر کرده را کم وبیش خوانده و شنیده اند ولی اگر بخواهیم مردان بزرگ خداوند یا به قولی پیامبران دیگری را نام ببریم، میتوان روت، ،سموئیل، ارمیا، اشعیاء، حزقیال، ذکریا، ملاکی؛ اوبدیا، میکاه ؛ ناحوم، عزرا، استر( آرامگاهش در اطراف همدان است)هوشع؛ یوئیل، حبقوق، صفنیا، حجی ، عاموس، را نام برد.هر کدام داری کتابی کامل در کتاب مقدس هستند که میتوانید با مراجعه به آن حقایق بسیار بزرگی را در مورد نقشه نجات انسان توسط خداوند که از طریق این افراد میبایست دنبال میشد تا در نهایت به عیسی مسیح ختم شود را مطالعه کنید.



حالا باید دید که نسلهای بعد از اسماعیل کیستند و آیا از بین آنها کسی منتخب خداوند بوده و به عنوان پیامبر یا نبی فرستاده شده ؟ التبه جواب ساده است زیرا که نه اسماعیل و نه نسلهای بعد از او قرار نبود که جزو نقشه خداوند باشند . زیرا که آنها اصولا از قوم عرب بودند و در نقشه خداوند که میبایست ازطریق قوم خاص که از نسل اسحاق باشند هیچ جایگاهی نداشتند. کما اینکه در کلام خداوند نیز این مکتوب است . برای برسی بیشتر بهتر است قسمتی از زندگی ابراهیم مرد بزرگ ایمان را مطالعه کنیم.

کتاب پيدايش باب 15
1
 بعد از اين وقايع، كلام خداوند در رويا، به ابرام رسيده، گفت: «اي ابرام مترس، من سپر تو هستم، و اجر بسيار عظيم تو.» 2 ابرام گفت: «اي خداوند يهوه، مرا چه خواهي داد، و من بي اولاد مي روم، و مختار خانه‌ام، اين العاذار دمشقي است؟» 3 و ابرام گفت: «اينك مرا نسلي ندادي، و خانه زادم وارث من است.» 4 در ساعت، كلام خداوند به وي در رسيده، گفت: «اين وارث تو نخواهد بود، بلكه كسي كه از صُلب تو درآيد، وارث تو خواهد بود.» 5 و او را بيرون آورده، گفت: «اكنون بسوي آسمان بنگر و ستارگان را بشمار، هرگاه آنها را تواني شمرد.» پس به وي گفت: «ذريت تو چنين خواهد بود.» 6 و به خداوند ايمان آورد، و او، اين را براي وي عدالت محسوب كرد. 7 پس وي را گفت: «من هستم يهوه كه تو را از اور كلدانيان بيرون آوردم، تا اين زمين را به ارثيت، به تو بخشم.» 8 گفت: «اي خداوند يهوه، به چه نشان بدانم كه وارث آن خواهم بود؟» 9 به وي گفت: «گوسالة ماده سه ساله و بز ماده سه ساله و قوچي سه ساله و قمري وكبوتري براي من بگير.» 10 پس اين همه را بگرفت، و آنها را از ميان، دو پاره كرد، و هر پاره‌اي را مقابل جفتش گذاشت، لكن مرغان را پاره نكرد. 11 و چون لاشخورها بر لاشه‌ها فرود آمدند، ابرام آنها را راند. 12 و چون آفتاب غروب مي كرد، خوابي گران بر ابرام مستولي شد، و اينك تاريكي ترسناك سخت، او را فرو گرفت. 13 پس به ابرام گفت: «يقين بدان كه ذريت تو در زميني كه از آن ايشان نباشد، غريب خواهند بود، و آنها را بندگي خواهند كرد، و آنها چهارصد سال ايشان را مظلوم خواهند داشت. 14 و بر آن امتي كه ايشان بندگان آنها خواهند بود، من داوري خواهم كرد. و بعد از آن با اموال بسيار بيرون خواهند آمد. 15 و تو نزد پدران خود به سلامتي خواهي رفت، و در پيري نيكو مدفون خواهي شد. 16 و در پشت چهارم بدينجا خواهند برگشت، زيرا گناه اموريان هنوز تمام نشده است.» 17 و واقع شد كه چون آفتاب غروب كرده بود و تاريك شد، تنوري پر دود و چراغي مشتعل از ميان آن پاره‌ها گذر نمود. 18 در آن روز، خداوند با ابرام عهد بست وگفت: «اين زمين را از نهر مصر تا به نهرعظيم، يعني نهرفرات، به نسل تو بخشيده‌ام، 19 يعني قينيان و قَنِّزيان و قَدْمونيان و حِتّيان و فَرِزيان و رَفائِيان، 20 و اموريان وكنعانيان و جَرْجاشيان و يَبوسيان را.»



پيدايش باب 16

1 و ساراي، زوجه ابرام، براي وي فرزندي نياورد. و او را كنيزي مصري، هاجر نام بود. 2 پس ساراي به ابرام گفت: «اينك خداوند مرا از زائيدن باز داشت. پس به كنيز من درآي، شايد از او بنا شوم.» و ابرام سخن ساراي را قبول نمود. 3 و چون ده سال از اقامت ابرام در زمين كنعان سپري شد، ساراي زوجه ابرام، كنيز خود هاجر مصري را برداشته، او را به شوهر خود، ابرام، به زني داد. 4 پس به هاجر درآمد و او حامله شد. و چون ديد كه حامله است، خاتونش بنظر وي حقير شد. 5 و ساراي به ابرام گفت: «ظلم من بر تو باد! من كنيز خود را به آغوش تو دادم و چون آثار حمل در خود ديد، در نظر او حقير شدم. خداوند در ميان من و تو داوري كند.» 6 ابرام به ساراي گفت: «اينك كنيز تو به دست توست، آنچه پسند نظر تو باشد، با وي بكن.» پس چون ساراي با وي بناي سختي نهاد، او از نزد وي بگريخت. 7 و فرشته خداوند او را نزد چشمه آب در بيابان، يعني چشمه‌اي كه به راه شور است، يافت. 8 و گفت: «اي هاجر، كنيز ساراي، از كجا آمدي و كجا مي‌روي؟» گفت: «من از حضور خاتون خود ساراي گريخته‌ام.» 9 فرشته خداوند به وي گفت: «نزد خاتون خود برگرد و زير دست او مطيع شو.» 10 و فرشته خداوند به وي گفت: «ذريت تو را بسيار افزون گردانم، به حدي كه از كثرت به شماره نيايند.» 11 و فرشته خداوند وي را گفت: «اينك حامله هستي و پسري خواهي زاييد، و او را اسماعيل نام خواهي نهاد، زيرا خداوند تظلم تو را شنيده است. 12 و او مردي وحشي خواهد بود، دست وي به ضد هركس و دست هركس به ضد او، و پيش روي همه برادران خود ساكن خواهد بود.» 13 و او، نام خداوند راكه با وي تكلم كرد، «اَنْتَ ايل رُئي» خواند، زيرا گفت: «آيا ا ينجا نيز به عقب اوكه مرا مي بيند، نگريستم.» 14 از اين سبب آن چاه را «بئَرلَحي رُئي» ناميدند، اينك در ميان قادِش و بارَد است. 15 و هاجر از ابرام پسري زاييد، و ابرام پسر خود را كه هاجر زاييد، اسماعيل نام نهاد. 16 و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعيل را براي ابرام بزاد.



پيدايش باب 17

1 و چون ابرام نود و نه ساله بود، خداوند بر ابرام ظاهر شده، گفت: «من هستم خداي قادرمطلق. پيش روي من بخرام و كامل شو. 2 و عهد خويش را در ميان خود و تو خواهم بست، و تو را بسياربسيار كثير خواهم گردانيد.» 3 آنگاه ابرام به روي وي در افتاد و خدا به وي خطاب كرده، گفت: 4 «اما من اينك عهد من با توست و تو پدر امت‌هاي بسيار خواهي بود. 5 و نام تو بعد از اين ابرام خوانده نشود بلكه نام تو ابراهيم خواهد بود، زيرا كه تو را پدر امت‌هاي بسيار گردانيدم. 6 و تو را بسيار بارور نمايم و امت‌ها از تو پديد آورم و پادشاهان از تو به وجود آيند. 7 و عهد خويش را در ميان خود و تو، و ذريتت بعد از تو، استوارگردانم كه نسلاً بعد نسل عهد جاوداني باشد، تا تو را و بعد از تو ذريت تو را خدا باشم. 8 زمين غربت تو، يعني تمام زمين كنعان را، به تو و بعد از تو به ذريت تو به مِلكيّتِ ابدي دهم، و خداي ايشان خواهم بود.» 9 پس خدا به ابراهيم گفت: «و اما تو عهد مرا نگاه دار، تو و بعد از تو ذريت تو در نسلهاي ايشان. 10 اين است عهد من كه نگاه خواهيد داشت، در ميان من و شما و ذريت تو بعد از تو هر ذكوري از شما مختون شود، 11 و گوشت قَلَفِه خود را مختون سازيد، تا نشان آن عهدي باشدكه در ميان من و شماست. 12 هر پسر هشت روزه از شما مختون شود. هر ذكوري در نسلهاي شما، خواه خانه‌زاد خواه زرخريد، از اولاد هر اجنبي كه از ذريت تو نباشد، 13 هر خانه‌زاد تو و هر زرخريد تو البته مختون شود تا عهد من در گوشت شما عهد جاوداني باشد. 14 و اما هر ذكور نامختون كه گوشت قلفه او ختنه نشود، آن كس از قوم خود منقطع شود، زيرا كه عهد مرا شكسته است.» 15 و خدا به ابراهيم گفت: «اما زوجه تو ساراي، نام او را ساراي مخوان، بلكه نام او ساره باشد. 16 و او را بركت خواهم داد و پسري نيز از وي به تو خواهم بخشيد. او را بركت خواهم داد و امتها از وي به وجود خواهند آمد، و ملوك امتها از وي پديد خواهند شد.» 17 آنگاه ابراهيم به روي در افتاده، بخنديد و در دل خود گفت: «آيا براي مرد صد ساله پسري متولد شود و ساره در نود سالگي بزايد؟» 18 و ابراهيم به خدا گفت: «كاش كه اسماعيل در حضور تو زيست كند.» 19 خدا گفت: «به تحقيق زوجه‌ات ساره براي تو پسري خواهد زاييد، و او را اسحاق نام بنه، و عهد خود را با وي استوار خواهم داشت، تا با ذريت او بعد از او عهد ابدي باشد. 20 و اما در خصوص اسماعيل، تو را اجابت فرمودم. اينك او را بركت داده، بارور گردانم، و او را بسيار كثير گردانم. دوازده رئيس از وي پديد آيند، و امتي عظيم از وي بوجود آورم. 21 لكن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت، كه ساره او را بدين وقت در سال آينده براي تو خواهد زاييد.» 22 و چون خدا از سخن گفتن با وي فارغ شد، از نزد ابراهيم صعود فرمود. 23 و ابراهيم پسر خود، اسماعيل و همه خانه‌زادان و زرخريدان خود را، يعني هر ذكوري كه در خانه ابراهيم بود، گرفته، كوشت قلفه ايشان را در همان روز ختنه كرد، چنانكه خدا به وي امر فرموده بود. 24 و ابراهيم نود و نه ساله بود، وقتي كه گوشت قلفه‌اش مختون شد. 25 و پسرش، اسماعيل سيزده ساله بود هنگامي كه گوشت قلفه‌اش مختون شد. 26 در همان روز ابراهيم و پسرش، اسماعيل مختون گشتند. 27 و همه مردان خانه‌اش، خواه خانه‌زاد، خواه زرخريد از اولاد اجنبي، با وي مختون شدند.





پيدايش باب 18

1 و خداوند در بلوطستان ممري، بر وي ظاهر شد، و او در گرماي روز به در خيمه نشسته بود. 2 ناگاه چشمان خود را بلند كرده، ديد كه اينك سه مرد در مقابل او ايستاده‌اند. و چون ايشان را ديد، از در خيمه به استقبال ايشان شتافت، و رو بر زمين نهاد 3 وگفت: «اي مولا، اكنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزد بنده خود مگذر. 4 اندك آبي بياورند تا پاي خود را شسته، در زير درخت بياراميد، 5 و لقمه ناني بياورم تا دلهاي خود را تقويت دهيد و پس از آن روانه شويد، زيرا براي همين شما را بر بنده خود گذر افتاده است. گفتند: «آنچه گفتي بكن.» 6 پس ابراهيم به خيمه، نزد ساره شتافت و گفت: «سه كيل از آرد مَيْدَه بزودي حاضركن و آن را خمير كرده، گِرده‌ها بساز.» 7 و ابراهيم به سوي رمه شتافت و گوساله نازك خوب گرفته، به غلام خود داد تا بزودي آن را طبخ نمايد. 8 پس كره و شير و گوساله‌اي را كه ساخته بود، گرفته، پيش روي ايشان گذاشت، و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند. 9 به وي گفتند: «زوجه‌ات ساره كجاست؟» گفت: «اينك در خيمه است.» 10 گفت: «البته موافق زمان حيات، نزد تو خواهم برگشت، و زوجه‌ات ساره را پسري خواهد شد.» و ساره به در خيمه‌اي كه در عقب او بود، شنيد. 11 و ابراهيم و ساره پير و سالخورده بودند، و عادت زنان از ساره منقطع شده بود. 12 پس ساره در دل خود بخنديد و گفت: «ايا بعد از فرسودگي‌ام مرا شادي خواهد بود، و آقايم نيز پير شده است؟» 13 و خداوند به ابراهيم گفت: «ساره براي چه خنديد و گفت: آيا في‌الحقيقه خواهم زاييد و حال آنكه پير هستم؟ 14 مگر هيچ امري نزد خداوند مشكل است؟ در وقت موعود، موافق زمان حيات، نزد تو خواهم برگشت و ساره را پسري خواهد شد.» 15 آنگاه ساره انكار كرده، گفت: «نخنديدم»، چونكه ترسيد گفت: «ني، بلكه خنديدي.» 16 پس، آن مردان از آنجا برخاسته، متوجه سدوم شدند، و ابراهيم ايشان را مشايعت نمود.





پيدايش باب 21

1 و خداوند برحسب وعده‌خود، از ساره تفقد نمود، و خداوند، آنچه به ساره گفته ‌بود، بجا آورد. 2 و ساره حامله شده، از ابراهيم در پيري‌اش، پسري زاييد، در وقتي كه خدا به وي گفته‌ بود. 3 و ابراهيم، پسر مولود خود را، كه ساره از وي زاييد، اسحاق نام نهاد. 4 و ابراهيم پسر خود اسحاق را، چون هشت روزه بود، مختون ساخت، چنانكه خدا او را امر فرموده بود. 5 و ابراهيم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود. 6 و ساره گفت: «خدا خنده براي من ساخت، و هركه بشنود، با من خواهد خنديد.» 7 وگفت: «كه بود كه به ابراهيم بگويد، ساره اولاد را شير خواهد داد؟ زيرا كه پسري براي وي، در پيري‌اش زاييدم.» 8 و آن پسر نمو كرد، تا او را از شير باز گرفتند. و در روزي كه اسحاق را از شير باز داشتند، ابراهيم ضيافتي عظيم كرد. 9 آنگاه ساره، پسر هاجر مصري را كه از ابراهيم زاييده بود، ديد كه خنده مي‌كند. 10 پس به ابراهيم گفت: «اين كنيز را با پسرش بيرون كن، زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق، وارث نخواهد بود.» 11 ا ما اين امر، بنظر ابراهيم، درباره پسرش بسيار سخت آمد. 12 خدا به ابراهيم گفت: «درباره پسر خود و كنيزت، بنظرت سخت نيايد، بلكه هر آنچه ساره به تو گفته است، سخن او را بشنو، زيرا كه ذريت تو از اسحاق خوانده خواهد شد. 13 و از پسر كنيز نيز اُمتي بوجود آورم، زيرا كه او نسل توست.» 14 بامدادان، ابراهيم برخاسته، نان و مَشكي از آب گرفته، به هاجر داد، و آنها را بر دوش وي نهاد، و او را با پسر روانه كرد. پس رفت، و در بيابان بعرشبع مي‌گشت. 15 و چون آب مَشك تمام شد، پسر را زير بوته‌اي گذاشت. 16 و به مسافت تير پرتابي رفته، در مقابل وي بنشست، زيراگفت: «موت پسر را نبينم.» و در مقابل او نشسته، آواز خود را بلند كرد و بگريست. 17 و خدا آواز پسر را بشنيد و فرشته خدا از آسمان، هاجر را ندا كرده، وي را گفت: «اي هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش، زيرا خدا آواز پسر را در آنجايي كه اوست، شنيده است. 18 برخيز و پسر را برداشته، او را به دست خود بگير، زيرا كه از او، امتي عظيم بوجود خواهم آورد.» 19 و خدا چشمان او را بازكرد تا چاه آبي ديد. پس رفته، مشك را از آب پركرد و پسر را نوشانيد. 20 و خدا با آن پسر مي‌بود. و او نموكرده، ساكن صحرا شد، و در تيراندازي بزرگ گرديد. 21 و در صحراي فاران، ساكن شد. و مادرش زني از زمين مصر برايش گرفت.



پيدايش باب 22

1 و واقع شد بعد از اين وقايع، كه خدا ابراهيم را امتحان كرده، بدو گفت: «اي ابراهيم!» عرض كرد: «لبيك.» 2 گفت: «اكنون پسر خود را، كه يگانه توست و او را دوست مي‌داري، يعني اسحاق را بردار و به زمين موريا برو، و او را در آنجا، بر يكي از كوههايي كه به تو نشان مي دهم، براي قرباني سوختني بگذران.» 3 بامدادان، ابراهيم برخاسته، الاغ خود را بياراست، و دو نفر از نوكران خود را، با پسر خويش اسحاق، برداشته و هيزم براي قرباني سوختني شكسته، روانه شد، و به سوي آن مكاني كه خدا او را فرموده بود، رفت. 4 و در روز سوم، ابراهيم چشمان خود را بلند كرده، آن مكان را از دور ديد. 5 آنگاه ابراهيم به خادمان خود گفت: «شما در اينجا نزد الاغ بمانيد، تا من با پسر بدانجا رويم، و عبادت كرده، نزد شما بازآييم.» 6 پس ابراهيم، هيزم قرباني سوختني را گرفته، بر پسر خود اسحاق نهاد، و آتش و كارد را به دست خود گرفت؛ و هر دو با هم مي‌رفتند. 7 و اسحاق پدر خود، ابراهيم را خطاب كرده، گفت: «اي پدر من!» گفت: «اي پسر من لبيك؟» گفت: «اينك آتش و هيزم، لكن بره قرباني كجاست؟» 8 ابراهيم گفت: «اي پسر من، خدا بره قرباني را براي خود مهيا خواهد ساخت.» و هر دو با هم رفتند. 9 چون بدان مكاني كه خدا بدو فرموده بود، رسيدند، ابراهيم در آنجا مذبح را بنا نمود، و هيزم را بر هم نهاد، و پسر خود، اسحاق را بسته، بالاي هيزم، بر مذبح گذاشت. 10 و ابراهيم، دست خود را دراز كرده، كارد را گرفت، تا پسر خويش را ذبح نمايد. 11 در حال، فرشته خداوند از آسمان وي را ندا درداد و گفت: «اي ابراهيم! اي ابراهيم!» عرض كرد: «لبيك.» 12 گفت: «دست خود را بر پسر دراز مكن، و بدو هيچ مكن، زيرا كه الان دانستم كه تو از خدا مي‌ترسي، چونكه پسر يگانه خود را از من دريخ نداشتي.» 13 آنگاه، ابراهيم، چشمان خود را بلند كرده، ديد كه اينك قوچي، در عقب وي، در بيشه‌اي، به شاخهايش گرفتار شده. پس ابراهيم رفت و قوچ را گرفته، آن را در عوض پسر خود، براي قرباني سوختني گذرانيد. 14 و ابراهيم آن موضع را «يهوه يري» ناميد، چنانكه تا امروز گفته مي شود: «در كوه، يهوه، ديده خواهد شد.» 15 بار ديگر فرشته خداوند، به ابراهيم از آ‎سمان ندا در داد 16 و گفت: «خداوند مي‌گويد: به ذات خود قسم مي‌خورم، چونكه اين كار را كردي و پسر يگانه خود را دريغ نداشتي، 17 هر آينه تو را بركت دهم، و ذريت تو را كثير سازم، مانند ستارگان آسمان، و مثل ريگهايي كه بركناره درياست. و ذرت تو دروازه‌هاي دشمنان خود را متصرف خواهند شد. 18 و از ذريت تو، جميع امتهاي زمين بركت خواهند يافت، چونكه قول مرا شنيدي.» 19 پس ابراهيم نزد نوكران خود برگشت. و ايشان برخاسته، به بئرشبع با هم آمدند، و ابراهيم در بئرشبع ساكن شد.



در این شش باب از کتاب پیدایش مسائل بسیار مهمی نهفته است و کلید حل بسیاری از مسائل در همین شش باب است که توصیه میکنم این شش باب را با تفکر و کنجکاوی برسی کنید.

نکته اول این است که خداوند به ابراهیم که مرد ایمان در نظر خداوند بود و سالها از ازدواجش میگذشت ولی هنوز فرزندی نداشت وعد داد که نسل او را بسیار کثیر گرداند. ولی همسر ابراهیم که نازا بود ؟ پس چگونه ؟

اما خداوند هنوز نقشه خود را برای ابراهیم توضیح نداده بود که چگونه این وعد عملی خواهد شد. پس طبق رسم آن دوران که اگر زنی برای همسرش فرزندی نمی زاید میتوانست کنیز خود را به شوهر خود بدهد که از او داری فرزندی شود . ساره هم که هنوز از نقشه خداوند چیزی نمی دانست بنا به رسوم آن روزگار عمل کرد. اما توجه داشته باشید که کنیز ساره در نقشه خداوند برای ابراهیم هیج نقشی نداشت و این صرفا پیشنهاد ساره بود که کنیز خود هاجر را به ابراهیم بدهد تا داری فرزندی شود و این فکر از طرف خداوند نبود ! چرا که اگر اینطور بود خداوند حتما به ابراهیم میگفت کما اینکه در باب 17 آیات 18 تا 22 این را به وضوه خواهید خواند.

نکته کلیدی در نقشه خداوند در همین باب 17 آیه 15 و 16است .

و خدا به ابراهيم گفت: «اما زوجه تو ساراي، نام او را ساراي مخوان، بلكه نام او ساره باشد. 16 و او را بركت خواهم داد و پسري نيز از وي به تو خواهم بخشيد. او را بركت خواهم داد و امتها از وي به وجود خواهند آمد، و ملوك امتها از وي پديد خواهند شد.»



که اشاره به پادشاهانی همچون سلیمان و داود و حتی عیسی مسیح است که در انتهای نقشه خداوند قرار داشت و میبایست از نسل اسحاق باشند. و نه کسی دیگر. از این رو است که ایمانداران اسماعیل را فرزند جسم میخوانند، یعنی که بخاطر تفکر جسمانی و انسانی ساره و پیشنهاد او بوجود آمد و نه چیزی که خداوند میخواست که بطور خاص انجام شود. و اسحاق را فرزند وعد مینامند زیرا که از ساره 90 ساله و ابراهیم 100 ساله متولد شد زیرا که این نقشه خداوند بود.

نکته دوم این است: شاید این خیلی بی رحمی باشد از طرف خداوند که به ابراهیم گفت تا هاجر و فرزندش اسماعیل را از خانه اش بیرون کند !؟ در این خصوص این نکته را در نظر داشته باشید که زمان تنها برای ما انسانها مفهوم دارد و برای خداوند زمان مفهوم نداد و همه چیز برای او زمان حاضر است. او آینده را میدانست زیرا که خود نقشه آنرا کشیده بود و طبق آن هم پیش میرفت. البته او در مورد هاجر و اسماعیل هم به ابراهیم گفت که او را برکت خواهد داد و کثیر خواهد کرد اما همانطور که فرشته خدا وند به هاجر هنگام فرارش از دست ساره گفت ، کاملا آینده اسماعیل را بیان کرد. کما اینکه ما این را در تاریخ پیش از اسلام اعراب هم میخوانیم که مردمانی وحشی بودند.

در این میان لطفا در مراحل مختلف سن ابراهیم و ساره و اسماعیل و اسحاق را در نظر داشته و یاداشت بردارید تا آنرا با افسانه هایی که در اسلام نقل شده مقایسه کنید و خود قضاوت کنید که حقیقت کدام است.و بر حسب چه دلایلی و کدام منطق میتوانید حقیقت را از افسانه تشخیص دهید.

ابراهیم(علیه‌السلام) در سن نود و نه سالگی و هاجر در سن هفتاد سالگی صاحب فرزندی به نام اسماعیل(علیه‌السلام) شدند. (بحارالانوار: ج ۱۲، ص ۹۰ و 106



و اما به ماجرای بسیار شیرین امتحان ابراهیم این مرد بزرگ ایمان میرسیم که خداوند میخواهد او را امتحان کند ! آن هم با فرزندش !

به نظر شما خداوند میبایست ابراهیم را با قربانی کردن کدام فرزندش امتحان کند ؟ اسحاق که از همسرش در سن 90 سالگی بدنیا آمده بود ؟ همسری که او را دوست میداشت و فرزندش اسحاق را که تمامی انبیایی که در ابتدای این فصل نام بردم و خود نیز آنها را میشناسید از نسل او بودند؟

یا اسماعیل را که از کنیز همسرش بدنیا آمده بود و خداوند راجع به آینده او نیز به هاجر چنین گفته بود 12 و او مردي وحشي خواهد بود، دست وي به ضد هركس و دست هركس به ضد او، و پيش روي همه برادران خود ساكن خواهد بود.»



کدامیک میبایست مورد آزمایش ایمان ابراهیم قرار میگرفتند ؟ اگر طبق افسانه های اسلام که در کمال نا باوری و با اینکه در هیچ آیه ای از قرآن نام اسماعیل ذکر نشده با آن آب وتاب مینویسند که اسماعیل به قربانگاه برده شد. شما هم معتقد باشید که اسماعیل را به قربانگاه برده اند، انگاه چند سوال اساسی در پیش روی خود خواهید یافت.

( اشاره میکنم که قربانی کردن و سوزاندن قربانی برای خداوند بعد از ذبح کردن کاری بود که از ابراهیم رسم بود و آنرا در کتاب مقدس بارها خواهید خواند)

این تنها جایی درقرآن است که به ماجرای قربانی شدن فرزند ابراهیم اشاره میکند، آیا با خواندن این آیات نتیجه میتوان گرفت که اسماعیل به قربانگاه رفت ؟

سوره صافات:

اى پروردگار من مرا [فرزندى] از شايستگان بخش (100)

پس او را به پسرى بردبار مژده داديم (101)

و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد گفت اى پسرك من من در خواب [چنين] مى‏بينم كه تو را سر مى‏برم پس ببين چه به نظرت مى‏آيد گفت اى پدر من آنچه را مامورى بكن ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت (102)

پس وقتى هر دو تن دردادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند (103)

او را ندا داديم كه اى ابراهيم (104)

رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى ما نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم (105)

راستى كه اين همان آزمايش آشكار بود (106)

و او را در ازاى قربانى بزرگى باز رهانيديم (107)

و در [ميان] آيندگان براى او [آوازه نيك] به جاى گذاشتيم (108)

درود بر ابراهيم (109)

نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم (110)

ماجرای قربانی کردن اسحاق هیچگاه در خواب توسط ابراهیم دیده نشد و از قبل هم ابراهیم از این موضوع اطلاعی نداشت بلکه این یک امتحان ایمان بود که توسط خداوند از ابراهیم خواسته شد.

موضوع قربانی و ذبح اسماعیل[۶۰]


ابراهیم(علیه‌السلام) فرزندش اسماعیل(علیه‌السلام) را در مکه رها کرد، ولی او را به فراموشی نسپرده و از او غافل نگشت، بلکه هر چند گاه به دیدار وی می‌رفت.

در یکی از دیدار‌ها ابراهیم (علیه‌السلام) در خواب دید که خداوند به او فرمان می‌دهد، تا فرزندش اسماعیل(علیه‌السلام) را ذبح کند. البته خواب پیامبر حق بوده و به منزله وحی الهی است، به همین دلیل ابراهیم(علیه‌السلام) تصمیم به اجرای فرمان الهی گرفت. این ماجرا را قرآن برایمان بازگو می‌کند.[۶۱]

ابراهیم(علیه‌السلام) ماجرا را بر پسرش عرضه کرد تا ایمان او را بیازماید و با آرامش دل بیشتر، او را ذبح کند و این قضیه بر او دشوار نیاید.

اسماعیل(علیه‌السلام) پاسخ داد: پدر جان! آنچه را خداوند به تو فرمان داده،‌عملی کن. ان‌شاء الله مرا از بردبارانی که راضی به قضای خدایند، خواهی یافت.

چون اسماعیل(علیه‌السلام) تسلیم قضای الهی شد، ابراهیم(علیه‌السلام) تصمیم بر اجرای فرمان الهی گرفت. وی فرزندش را به صورت خوابانید که ازقفا او را ذبح نماید، تا هنگام ذبح، صورت او را نبیند. کارد را بر گردنش کشید، اما نبرید، در این هنگام خداوند او را مخاطب ساخت: «ای ابراهیم! از ذبح فرزندت خودداری کن، زیرا هدف از آزمایش و امتحان تو،‌حاصل گردید و تو در این آزمون پیروز گشتی اینک این گوسفند را گرفته و به جای فرزندت ذبح کن».[۶۲]



[۶۰] - ر.ک: مع الانبیاء فی القرآن: ص ۱۶۲ – مجمع البیان: ج ۸، ص ۴۵۳ – معراج السعاده، ص ۴۹۱ – تفسیر ابوالفتوح رازی: ج ۹، ص ۳۲۰ – دائره الفرائد: ج ۱، ص ۴۳۲ به نقل از کشف الاسرار.

[۶۱] - سوره صافات، آیات ۹۹-۱۱۲.

[۶۲] - رؤیای ذبح، برای اسماعیل(علیه‌السلام) در سن سیزده سالگی پیش آمد. (طبقات: ج ۱، ص ۵۱ – قصص الانبیاء: ص ۲۲۷).


 اگر به این اعتقاد دارید که اسماعیل به قربانگاه برده شد، پس این دلیل بر این است که وعده خداوند باید در نسل او اتقاق بیفتاد ؟ در حالی که هیچ پیامبری از نسل او وجود ندارد !

و تمامی انبیاء از نسل اسحاق هستند. و میتوانید راجع به کار آنها و پیوستگی آنها به اسحاق در کتاب مقدس بخوانید.



 چرا در فاصله بین ابراهیم و شخصی که 600 سال بعد از عیسی مسیح ادعا کرد که از جانب خداوند آمده است و خود را به ابراهیم متصل کرد هیچ کسی از فرزندان اسماعیل از جانب خداوند انتخاب نشد و رسالتی را به انجام نرسانده اند ؟